هاناهانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

هانا ملوسک ما

آداب و رسوم زایمان در کشورهای مشهور دنیا

از زمانی که اسطوخودوس دم می‌کردند و به زائو ‌می‌دادند مدت‌ها می‌گذرد. دیگر برای پراندن آل، كمتر کسی قیچی به دست می‌گیرد و روی پشت بام خانه زائو جن‌ها را دفع می‌کند. اما بعضی از رسوم زایمان همیشگی است، هنوز با به دنیا آمدن نوزاد پدر نوزاد یا بزرگ فامیل زیر گوشش اذان می‌گوید یا رنگ‌هایی برای زائو انتخاب می‌شود که برایش شگون داشته باشد. با کوچک شدن دهکده جهانی، مدرن شدن روش‌های زایمان، کمتر شدن دفعات زایمان و تعداد بچه‌ها، به دنیا آمدن کودک برای هر خانواده‌ایی تبدیل به یک اتفاق مهم شده است، اتفاقی که اکنون در سراسر جهان واكنش یكسانی نسبت به آن وجود دارد. قدم زدن‌...
31 تير 1391

معرفی کتاب 5

با سلام به همه خ وانندگان عزیز همانطور که در پست قبلی مشاهده کردید یکی از راه های افزایش هوش بچه ها،انجام بازی های فکری با آنان است.لذا در راستای تحقق این هدف ،امروز کتابی را به شما معرفی می نمایم و امیدوارم مثمر ثمر واقع شود نام کتاب: ١٤٠ بازی فکری با بچه ها(از تولد تا سه سالگی) نویسنده: جکی سیلبرگ ترجمه: آناهیتا آذری انتشارات: قدیانی ...
31 تير 1391

توصیه‌هایی به والدینی که دوست دارند فرزندی باهوش‌تر داشته باشند

با او بازی‌های فکری انجام دهید. این‌گونه بازی‌ها ذهن کودک را درگیر می‌کند و او با انجام آزمون و خطا به نتیجه مطلوب می‌رسد که برایش لذت‌بخش می‌شود. بازی‌های فکری که مخصوص سن‌های مختلف تعریف شده برایش تهیه کنید. پازل و لگو نمونه‌های خوبی هستند. (برای سنین ۲سال به بالا) ورزش و تغذیه کامل را فراموش نکنید. رژیم غذایی مناسب برای رشد کودک از مهم‌ترین عوامل است زیرا مواد غذایی و ویتامین‌ها نقش بسیار مهمی در رشد و تکامل سیستم عصبی و مغزی دارند. همان‌گونه که می‌گویند عقل سالم در بدن سالم نهفته است، هرچه رسیدگی به متابولیسم بدن بالا‌تر باشد، رشد ذهنی و مغزی نیز کام...
31 تير 1391

دلنوشته

سلام امید زندگی ما: زندگی کردن با خیال تو و تجسم لحظات شیرین با تو بودن آنچنان ما را غرق خواستن تو کرده که تنها با فکر تو زمان می گذرد . نام تو و عشق تو همچون عشقه در من ریشه دوانده و وجود مرا سرشار از حس تو کرده .هنوز چشمانم با نگاه تو آشنا نیست اما ذرات وجودم با تو پیوند غریبی دارد. چ شمانم تو را  انتظار می کشند اما قلبم پر از توست و مدتهاست که تو را می شناسد. لحظه تبدیل شدن عشق درونم به عشقی که هرروزه نظاره گر او خواهم بود و بالندگی و شکوفایی او بسان درختی به ثمر خواهد نشست، مرا غرق در شعف می سازد. دوستت دارم و وجودم را متعلق به تو می دانم . ...
31 تير 1391

داستان روز

حکایت اینگونه آغاز میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.» آ نها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و ل...
30 تير 1391

جملاتی برای زندگی 11

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند. به منظور موفقیت ت مایل شما برای رسیدن به موفقیت ، باید بیشتر از ترس از شکست باشد. به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید ! زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید .     ...
30 تير 1391

داستان کوتاه

کودکی با پاهای برهنه بر روی برف‌ها ایستاده بود. در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به ویترین نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد. انگار که با نگاهش ، نداشته‌هاش را از خدا طلب می‌کرد، انگار با چشم‌هایش آرزو می‌کرد. زنی در حال عبور او را دید. او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش. کودک چشمانش برق می‌زد و با چشم‌های خوشحال صدایی لرزان پرسید: " ببخشید خانم شما..... شما خدا هستید؟! " زن لبخن...
29 تير 1391

سومین معاینه ماه نهم و ...

هانا عشقم سلام: دیروز عصر برای سومین بار در ماه آخر، برای معاینه رفتم دکتر.خانوم دکتر همه چی رو بررسی کرد و اوضاع خوب بود.گفت که کم کم آماده باشم چون هر لحظه ممکنه دختر شیطون بلات بخواد بیاد به این دنیا. خیلی بی طاقتم فقط دارم این روزا رو با شمارش و عدد و رقم سپری می کنم. یه تقویم گذاشتم جلوم هی بالا پایینش می کنم.هر کی ببینه فکر می کنه دیوونه شدم ولی نه این کارا همش به خاطر انتظار کشیدن بیش از حده. از صبح به خودم گفتم امروز دیگه نمی خوام حساب کتاب کنم و با نیروی عجیبی پا شدم تمام خونه رو جارو برقی کشیدم و گردگیری کردم و از رو سایت آشپزی برای مامانا که لینکمون هم هست یه حلیم بادمجون مشت...
28 تير 1391

یادداشت ظهرانه

سلام دختر نازم: امروز صبح رفته بودم کلاس آموزشی زایمان.از بس راجع به این موضوع مطلب خونده بودم و اطلاعات کسب کرده بودم کل طول کلاس همه چی برام تکراری بود ولی طوری نیست با اطمینان خاطر بیشتری می رم اتاق زایمان. بازم رفتم توی اتاق زایمان رو نگاه کردم و خودم رو در اون لحظه تصور کردم و سوالاتی رو که تو ذهنم مطرح بود از ماما پرسیدم. حالا دیگه هی باید منتظر باشم و روز شماری کنم که توی چندمین هفته به دنیا میای؟  الان که هفته سی و هشتم هستیم و از حالا به بعد هر آن ممکنه  که بخوای بیای. آجااااان  قدمای کوچولوت به روی چشم ،هر وقت خواستی بیا عسل خودمی.فدات شم. ...
27 تير 1391